دیشب بد نبود
تولد بازی هم داشتیم ولی من اصلا حالم خوب نبود گلو درد و عضله درد شدید داشتم
تا ۱ مهمونی بودیم
خواهرم و عمه ام تا ۲ و نیم داشتن می گپیدن
صبح ۵ و نیم با صدای چلق چلق بچه هام بیدارم شدم بهشون میگو دادم
خوابیدم تا ۸ و ۵۰
۹ و نیم تا ۲ بهشت زهرا (س) بودیم
ناهار
۳ و نیم رفتیم بیمارستان دیدن مهدی بچه پاش تو فوتبال له و لورده شده بود ۳تا پلاتین تو مچشه
اومدیم خونه چایی و تخمه
گلوم که داغونه عضله هام درد نا فرم
۸ بلیت تئاتر داریم
با خواهرم خواهیم رفت اگه زنده بمونم
حوصله ام ندارم ولی قول دادم دیگه
عجب برنامه ای
تخمه چرا خوردی خوب دختر
حالت بده بدترش نکن دیگه
دکتر نرفتی دختر؟یه کم لااقل استراحت کن بهتر شی.
عکسشو می ذارم
سلام سیب جونم!
منم دلم تئاتر میخواد!
آخی! امیدوارم اون یکیه زندگیه تو هرچی زودتر پیدا بشه، بفرستیمت خونه بخت!
سلام عمرم خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟
چه عجب جواب مارو دادی تو؟؟؟؟؟؟
عزیزم مواظب خودت باش پاییز فصل این سرما خوردناست.. البته همیشه واسه ما فصل فصل پاییزه
تولدت هم مبارک
دیگه همین
لطفا تند تندم به ما سر بزن
دوستت دارم...
غزلی جونی من دوست دارم
تاتر چی رفته بودی دوستم
ایستادن بر فراز یک اتفاق
قشنگ بود خانومی سیب؟