یهویی وسط همه چی دلت می ترکه مثل باروت تو پوکه ی فشنگ
بعد دلت می خواد بری زیر بارون زار زار گریه کنی
بعضی وقتا تو توی دید مردم خیلی آدم خوشی هستی
آدم خوش نه آدم خوشبخت
وقتی اون موقع زیر بارون باشی نمی فهمن قطره بارون رو صورتته یا اشکات
یهو می بینی
تو چه قدر تنهایی
میان دستپاچگی سریع آدم های
برای کمی نان بیشتر
شاید آغشته به خون
ربا .... حرام .... زور .... دزدی مدنی .... کلاهبرداری
جالب این جاست که خودت هیچ کدومو بلد نیستی
حتا تقلب برای نمره ی درسی که ۳ بار افتادیش
و بقیه پاسش کردن چون بلدن تقلب کنن اصلا حرفه ای هستن
بعد تو تنهایی تنهای تنها
مثل قبل
شاید یه روزی تنت تنها نباشه
منظورم جسمه یعنی در این حد که
شاید یکی دوستت داشته باشه به اندازه ای که چتر روی سرت بگیره
همین
خانومی سیب من توی این جنگل هرچند کمه تعداد اونایی که دریدن بلد نیستن اما تنها هم نیستین جنس شماها هم جوره یعنی مدار خلقت اینه... هرچندسیاهی زیادباشه ام اباز هم هستین شماها! باز هم بهت می گم برو ارباب حلقه ها رو ببین این بار از این زاویه! طرفای ما هم که نمیآی
راهم نمیدن خاله
خوب واقعا وبلاگ قشنگیه اما از این مطلبت خیلی خوشم اومد چون فکر کنم خودتم نمیدونستی چی نوشتی اما من فهمیدم
منم خودمما
شما منی پس من کیم؟
نه من خودمم
شمام خودت
ببین گلم از شما انتظار نداشتم که بدون دقت کردن رو عکسات دقت کنی بابا ناسلامتی شما میخوای دست مارو بگیری بعد چرا حواست نیست خواهش میکنم عکس اخری رو که گذاشتی یه نگاه بنداز رو دست دختره کاملا عکس چشم جهان بین یا همون خدای خورشید مصریاست یه نگاه بنداز عکس چشم کاملا معلومه و اون چیزی که مثلا اشک از کنار چشمش ریخته کاملا مثل پایه هست خواهش میکنم حداقل واسه منم که شده اون عکسو پاک کن خیلی تابلو هست
دقیقا به همین دلیل گذاشتمش خودمم جان
قضیه داره این پست
عـــجــب
چه داستانی
ایشالا پاس میشه
امیدت به خدا
خواستی خودم بهت میرسونم
بهش فکر کن
سلام اپلی جون خوبی؟ منم الان دقیقا همین حس رو دارم