مامانی از دستم دلخورن
از دست آدمایی که هی خواستگاری می شن هم
خودمم خستم
اه
برم گل کلما رو خرد کنم
سیستمز آر پوکینگ
رفتم ویندوز۷ خریدم ریختم امیدوارم بتونم ۴کلام درس بخونم
لب تابم که کلا مرده و داره نفسای آخرشو میکشه بدبخت بچم
کارت نمایشگاهم رفتم گرفتم چه قدر اعصاب و روانم به هم ریخت
برای پول ریختن به حساب یه بنده خدایی اون قدر استرس داشتم که از ۳ و نیم شب نتونستم بخوابم
مامان یه آقای چاق زنگ زده برا خواستگاری