دیشب شب بدی بود هر چند شاید واقعا پیش بیاد
خواب دیدم
خواهرم بچه دار شده و اومدن خونه ی ما بچش ۳ سالشه اومده در اتاق منو باز کرده و اومده پریده روی شکم من و داره بالا پایین می پره و دست می زنه و میخنده و بلند بلند میگه مامان مامان بابا مامان بزرگ بیایین بیایین هورا هوورررررررررررررراااااااااا خاله مرده خاله مرده
دلم برای خانوم سیب می سوزه چه قدر بدبخت و تنهام
هرکاری کنیم همه مون تنهاییم . . .
سلام خوبی چه وبلاگ ساده وروان و تطیفی داری
چه خواب ترسناکی
از بس فکرای بیخود میکنی دختر...
یه کم با حرف هانیه موافقم... هیشکی نمیتونه مارو از تنهایی دربیاره غیر از خودمون