این روزای بدبیاری که همیشه
واسه من مثل یه شب تاریک و سرده
اگه یک روزم بخوام بره از اینجا
از همون راهی که رفته برمیگرده
دیگه هیچ چیزی ازم نمونده دنیا
جز همین جونم که مونده کف دستت
اینکه چیزی نیست دیگه ته مونده هاشه
همینم بگیرش از من ناز شستت
فعلا می خوام تنها باشم
استحاله خواهم شد ..............
روزهای 6 سال پیش رو از امروز بیشتر دوست دارم
و این به خاطر آدم اون روزهامه که از همه عزیزتره برام جز دو نفر
مامانم و خواهرم از اون عزیزترن
من مثل یه پروانه همش دوروبرت بودم
مث سایه ت تو تنهاییت همش پشت سرت بودم
به آتیش میکشم هرجا که میبینم ازم دوری
هنوز پشت سرت هستم مث سابق همونجوری
...
هنوزم مثل اون روزا هواتو دارم و بازم
امیدی که بهت دارم به این زودی نمی بازم
گلوله کاموا زیر درخت نشسته بود.
مورچه کوچولو گریه کنان به او رسید.
کاموا گفت: « مورچه کوچولو چی شده، چرا گریه می کنی؟»
-راه خانه ام را گم کرده ام.
- نترس ، من کمکت می کنم.
از این ور برود!
جنگل پوشیده از علف های بلند بود.
موچه کوچولو ترسید.
راه خانه خیلی خیلی دور بود.
به کاموا نگاه کرد.
کاموا باز هم دلش سوخت.
به مورچه کوچولو گفت:« با من بیا!»
اما کاموا ایستاد.
به مورچه های دیگری فکر کرد که راه را گم می کنند.
برگشت.
مورچه کوچولو تعجب کرد.
کاموا دُم ِ خودش را به درخت بست و درحالی که از هم باز می شد با مورچه
کوچولو به
راه افتاد.
کاموا راه می رفت و باز می شد.
راه می رفت و باز می شد
مورچه کوچولو گفت: « وای ! داری کوچک می شوی!»
کاموا همراه مورچه به خانه مورچه ها رسید.
مورچه کوچولو گفـت: « چقدر کوچک شده ای ! از من هم کوچکتر! ممنونم که مرا
به
خانه رساندی.»
مورچه به راهی که آمده بود نگاه کرد؛
مورچه های زیادی شاد و خوشحال از کنار خط کاموا به خانه بر می گشتند.
همه مورچه ها بیرون آمده بودند.
و به کاموا نگاه می کردند که جاده ای شده بود میان راه خانه تا جنگل !
مورچه کوچولو به جاده نگاه کرد و با خوشحالی گفت: « وای کاموا! نگاه کن چه
جاده ی
درازی!»
و بعد با نگرانی گـفت: « کاموا! کاموا
توکجایی؟
کجا رفتی؟»
و صدای کاموا را شنید:
« من همین جا هستم ؛ پیش خودت؛
نگاه کن ! حالا من جاده ام، جاده ی مورچه ها؛ تا دیگر راه را گم نکنند....»
دماغم از بغض داره میترکه
دوست دارم گریه کنم یعنی چند روزه که میدونم باید گریه کنم
اما تو بیداری خودمو نگه داشتم چون من حق ندارم هیچ حقی
حتا برای دوس داشتن آدما
دیشب تو خواب اونقدر گریه کردم که صبح چشمام باز نمی شد
صبح با صدای هق هق خودم از خواب بیدار شدم
هنوز احمقم
هیچ پسری ارزش این همه غصه رو نداره حتا اگه شوهرت باشه
مردا همشون ...ن کوچیک بزرگم نداره هیچ وقت برای لحظه هایی که کنارشون بودی ارزشی قائل نیستن
شاید من خیلی احمقم
لابد
حتما ...
وقتی همیشه وسط روابط عاطفیت دزدی پیش میاد یعنی به طرفت زیادی اعتماد داری و این یعنی من گاوم !
نامرررررررررررررررددددددددددددد
یکی انگار توی سینم گل یاس داره میکاره
تو این سرمای تنهایی نمیشه حفظ ظاهر کرد ...