۷۰

اخلاق امام باقر علیه السلام

مردی از اهل شام در مدینه ساکن بود و به خانه‏ی امام بسیار می‏آمد و به آن گرامی می‏گفت: «...در روی زمین بغض و کینه‏ی کسی را بیش از تو در دل ندارم و با هیچکس بیش از تو و خاندانت دشمن نیستم!

و عقیده‏ام آنست که اطاعت‏خدا و پیامبر و امیر مؤمنان در دشمنی با توست،اگر می‏بینی به خانه‏ی تو رفت و آمد دارم بدان جهت است که تو مردی سخنور و ادیب و خوش بیان هستی!»در عین حال امام علیه السلام با او مدارا می‏فرمود و به نرمی سخن می‏گفت.چندی بر نیامد که شامی بیمار شد و مرگ را رویا روی خویش دید و از زندگی نومید شد،پس وصیت کرد که چون در گذرد ابو جعفر«امام باقر»بر او نماز گزارد.
شب به نیمه رسید و بستگانش او را تمام شده یافتند،بامداد وصی او به مسجد آمد و امام باقر علیه السلام را دید که نماز صبح به پایان برده و به تعقیب نشسته است،و آن گرامی همواره چنین بود که پس از نماز به ذکر و تعقیب می‏پرداخت.
عرض کرد:آن مرد شامی به دیگر سرای شتافته و خود چنین خواسته که شما بر او نماز گزارید.
فرمود:او نمرده است...شتاب مکنید تا من بیایم.
پس برخاست و وضو و طهارت را تجدید فرمود و دو رکعت نماز خواند و دستها را به دعا برداشت،سپس به سجده رفت و همچنان تا بر آمدن آفتاب،در سجده ماند،آنگاه به خانه‏ی شامی آمد و بر بالین او نشست و او را صدا زد و او پاسخ داد،امام او را بر نشانید و پشتش را به دیوار تکیه داد و شربتی طلبید و به کام او ریخت و به بستگانش فرمود غذاهای سرد به او بدهند و خود بازگشت. 

دیری بر نیامد که شامی شفا یافت و به نزد امام آمد 

 و عرض کرد: «گواهی می‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردمانی ...»

۶۹

درسام تلنبار شده اااااه 

خستمم هست 

مسافرت لاولی می خوام

۶۸

دیشب جشن عقد داداش یه دوست با یه دوست دیگه بود 

اولین تجربه اجرائیمو داشتم  

دفعه اول تو عمرم بود که 

قند سابوندم 

گفتم عروس رفته گل بچینه 

کادو جمع کردم 

ووووووووووو خیلی باحال بود 

 

 

دوست جونم لباسش ۲ بار پکید خیلی خسته شد هم خواهر شوهر  

همش سر پا بود 

 

دوست جدیدمم که عروس باشه (از ماه رمضون اشنا شدیم بعدم الان دوستیم دیگه) 

لهیدیده بود بیچاره از بس رنگ و وارنگ عکس انداخت 

 

کلا خوب بود 

ولی هیچ وقت برای من نیست

۶۷

 

یهویی وسط همه چی دلت می ترکه مثل باروت تو پوکه ی فشنگ 

بعد دلت می خواد بری زیر بارون زار زار گریه کنی 

بعضی وقتا تو توی دید مردم خیلی آدم خوشی هستی 

آدم خوش نه آدم خوشبخت 

وقتی اون موقع زیر بارون باشی نمی فهمن قطره بارون رو صورتته یا اشکات 

 

یهو می بینی  

تو چه قدر تنهایی  

میان دستپاچگی سریع آدم های 

برای کمی نان بیشتر  

شاید آغشته به خون 

ربا .... حرام .... زور .... دزدی مدنی .... کلاهبرداری 

جالب این جاست که خودت هیچ کدومو بلد نیستی 

حتا تقلب برای نمره ی درسی که ۳ بار افتادیش 

و بقیه پاسش کردن چون بلدن تقلب کنن اصلا حرفه ای هستن 

بعد تو تنهایی تنهای تنها 

مثل قبل 

 

شاید یه روزی تنت تنها نباشه 

منظورم جسمه یعنی در این حد که

شاید یکی دوستت داشته باشه به اندازه ای که چتر روی سرت بگیره 

 

 

همین