۱۷

 

 داریم باهم پسته ی تازه می خوریم 

بلند بلند میگم بازم من عاشق نقش مکمل شدم 

میگه تو که عادت داری! حالا نقشش چی بود  

میگم ۳ روزه عاشق ابلیس شدم

چشماش گرد میشه میگه اون که حتا صورتش هم معلوم نبود!!! 

ته دلم برای ابلیس غنج میره ...  

میگم برای همین عاشقش شدم ! 

 

 


 

توضیح : من طی سیستمی عجیب همیشه نفر دوم قضیه برام جذاب تره 

حتا توی کارتون های دوران بچگی : 

من توی فوتبالیست ها تارو میساکی رو دوست داشتم همه ی دوستای کلاس ۵ ام سوباسا رو 

من توی پسر شجاع خرس مهربون رو دوست داشتم همه پسر شجاع رو 

من توی فوتبالیست ها خدادادعزیزی رو دوست داشتم همه علی دایی رو 

 

و ......................... 

 

می ترسم ۴ روز دیگه همه داماد رو دوست داشته باشن من برادر داماد رو !!!!!!!! 

 

۱۶

 

سلام دوستام 

اوضاع روحیم خیلی جالب نیست 

شکل بچه هایی شدم که می رن یواشکی یه گوشه گریه می کنن 

برای کسی ام جز این دفتر دیجیتالی نمی تونم حرف بزنم 

 

دیشب با فداکاری مامانم رفتیم شب آفتابی ـ توضیحاتش برای یه پست دیگه شاید امروز شاید یه وقتی که حالم بهتر بود ـ بابام هم از بیمارستان کنترل میکردن ببینن خوبیم یا نه  

قرار بود امروز عصر بریم یه سفر ۴-۳ روزه خانوادگی دوستانه که دوستمون زد زیرش بلیتامونم 

کنسل کرد 

خیلی خسته ام به یه سفر تفریحی احتیاج داشتم 

شایدم همه از دست من لجشون گرفته بود اما وقتی قرار شد بریم راضی بودن 

 

آخه کلی کل کل داشتم باهاشون دلم امام رضا می خواد اما مشهد نه دلم گردش می خواست 

ولو بودن آرامش دریا خرید (یه کم) اما مشهد برای من هیچ کدوم اینا رو نداره 

 حالا هم که کلا کنسل شد 

مامان فردا مرخصی هستن بابا هم امروز عصر از بیمارستان مرخص می شن 

خواهرم دنبال خوشی های لاولیشه 

منم وسط غصه هام 

با چندتا آدم احمق که هی زنگ و اس ام اس م برای پیشنهادات ش ن ی ع شون 

 

خدایاااااااااااااا منو می بینی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

۱۵

۴۰ روزه برنامه ریختم 

 خبر مرگ صدام برم شب آفتابی اما همه عالم دست به دست هم دادن که دیشب نتونم برم 

 

حالم از همه چی به هم می خوره  

تنهام بدون تنهایی 

دورم کلی آدمه بدون این که کسی بفهمه منو 

خسته شدم از بس همه گفتن شکر کن 

برای چیزایی که می خوام یه بند دارم التماس می کنم هیچی ام نمی گیرم بازم التماس 

 

همین جور این دور بی نتیجه ادامه داره 

 

چرا هیچ کس منو دوست نداره؟ حتا خدا!

۱۴

دیشب با دوست جونم و خواهرش و خواهرم رفتیم 

 نمایشگاه بوی ماه مهر بسیار جالب انگیزناک بود 

 

مداد خودکار و اینا کلی دیدیم مثل یه لوازم التحریر فروشی گنده بود اونجا  

عکس چندتا از خرید خوشگلام که بهم چسبیده رو می ذارم ببینین 

 

جامدادی ام !  

 

 

دفتر لباس دار اولیش مال من دومین عکس دفترهای خواهرم 

 

       

 

 

 

دفتر برای بچه هام و برنامه ی غذاهاشون  

 

 

 

مداد رنگی جدیدم ! 

 

 

 

آموس های فومیم که عاشخخخخششووننممم 

 

 

  

 

 

و جامدادی هاییییییییییی خوشگگگگگگلللللل که فقط وسطیه مال منه

 

 

بعدشم شام رفتیم پاشا 

نوستالوژی لطیف کودکیم