-
۳۶
دوشنبه 19 مهر 1389 19:53
سلام من برگشتم نمی دونم چرا این همه اتفاق افتاده نمی دونم چرا لاشه ی همه ی گذشته ام دارن زیرو رو می شن کاش آدما دعام می کردن
-
۳۵
یکشنبه 18 مهر 1389 20:53
سلام دوستا به شکل غافلگیرانه ای الان من مشهدم یاد همه تون بودم دیشب فردا بر می گردم قول می دم بهتون سر بزنم
-
۳۴
شنبه 17 مهر 1389 09:13
تئاتر دیشب با اینکه رو زمین فقط جا بود بهم چسبید قشنگ بود گلوم قدر یه دیگ شده آقا دکتر هم که نمیاد رسیدگی کنه بهم ددههههههههههههه باز فکر بد کردی؟ دلم وشه می خواااااااااااااددددددددددددددددد یه عالمهههههههههههه کاش یکی بود می برد منو
-
۳۳
جمعه 16 مهر 1389 18:52
دیشب بد نبود تولد بازی هم داشتیم ولی من اصلا حالم خوب نبود گلو درد و عضله درد شدید داشتم تا ۱ مهمونی بودیم خواهرم و عمه ام تا ۲ و نیم داشتن می گپیدن صبح ۵ و نیم با صدای چلق چلق بچه هام بیدارم شدم بهشون میگو دادم خوابیدم تا ۸ و ۵۰ ۹ و نیم تا ۲ بهشت زهرا (س) بودیم ناهار ۳ و نیم رفتیم بیمارستان دیدن مهدی بچه پاش تو...
-
۳۲
پنجشنبه 15 مهر 1389 10:21
ههههههههههووووووووررررررررررراااااااااااا هههههههههههههههووووووووووووووووووووووووورررررررررررررررررراااااااااااااااا بالاخره برگه تستمو مربی رانندگیم امضاء کرد شنبه باید برم دنبال کارای کارتکس اگه زنده بمونم با این آب ریزش امروز تولد قمریمه ۲۸ شوال تولدت مبارک اپلی جونم ( فراتوهم برای اینکه فکر کنم یکی هست ... ) امشب...
-
۳۱
چهارشنبه 14 مهر 1389 11:04
سلام دوستا ۱- عمه خانوم رسید ۸ قرار بود بیاد ۳ صبح رسید ۲- منظورم از پست پیش از این که پزشکا کامنت بذارن این نبود که بقیه کامنت نذارن دوستا ۳- سرما خوردم دیشب یارو امله زنگ زد گفت آب گرم درست شده پریدم تو حموم بعدم زیر کولر خوابیدم الانم دارم فین فین می کنم گلومم قلمبه زده بیرون چشمامم می سوزه دیگه دیگه دیگه .... فعلا...
-
۳۰
سهشنبه 13 مهر 1389 15:24
های آل امشب عمه خانومم میاد الان از یونی رسیدم دارم از خستگی تلف می شم مدیر امل ساختمون سیستم آب گرمو پوکونده منم که عین ماهی همش زیر آبم عزا گرفتم بچه ها هر کدومتون رشتتون پزشکی یا رشته هایی که از نظر عاطفی نزذیک پزشکیه لطفا برام کامنت بذارین مرسی از همه ی دوستام برای سر نزدن و بد قولی معذرت می خوام میام پیشتون قول...
-
۲۹
یکشنبه 11 مهر 1389 23:32
نمی فهمم چرا حتا شهدا هم منو دوست ندارن نمی دونم چرا سرمو نمی ذارم بمیرم تموم شه اه لعنت به این مثلا زندگی کوفتی مسخرههههههههههههههههههه خسته شدم خبر پست قبل : www.dastpokht.javanblog.com
-
۲۸
یکشنبه 11 مهر 1389 09:15
سلام دوستام ۵شنبه با دوست جونم و مامانش و خواهرش و خواهرم بعد از همایش رفتیم گلزار دلم خیلی تنگ شده بود عکساشو براتون بعدا می ذارم عکسا دست دوست جونمه یعنی توی دوربینش بعدش هم رفتیم پیش یه خانوم خاص که خیلی خوب بود جمعه اتاق تکونی کردم برای ورود عمه خانوم البته تنها میاد نداریم دیروز هم اولین جلسه ی کلاس جدیدم بود که...
-
۲۷
پنجشنبه 8 مهر 1389 13:51
میشه منو حدس بزنین ؟ اخلاق قیافه سیستم زندگی عقاید
-
۲۶
چهارشنبه 7 مهر 1389 12:08
-
۲۵
چهارشنبه 7 مهر 1389 09:36
سلام دوستا دیروز کلیه خانواده رفتیم پزشک طب سنتی من فصد کردم کلی استرس و اینا داشتم چون نمی دونستم چه جوریه ولی خوب بود شکل آزمایش خون فصد چی هست رو این جا ها ببینین به خاطر شما سرچ کردم ۱ من این جا انجام دادم ۲ مهم ترین دلیل اینکه گفتم اینه که دست راستمو نباید خم کنم برای همین به همه نشد سر بزنم و کامنت هام کوتاه بود
-
۲۴
سهشنبه 6 مهر 1389 13:03
عشق یعنی به خاطر شوهرت از دست خودت گریه ات بگیره ..... عشق یعنی عصر که شد بعد از دعوای صبح شوهرتو ببوسی انگار نه انگار ..... عشق یعنی از صبح بری سر کلاس ساعت ۳ برگردی خونه و تا ۵ و نیم گشنه منتظر شوهرت بمونی عشق یعنی به تو بگن خانوم X به شوهرت هم بگن آقای خانوم X عشق یعنی همه ی غصه ها دلخوشی ها تحمل ها سکوت ها لبخند...
-
۲۳
دوشنبه 5 مهر 1389 23:46
گریه دارم کسی نمی تونه حدس بزنه چرا! زور نزن یه پسره عاشق دختر همسایمون شده از اول هفته ساعت ۴ تا ۵ میاد براش آواز می خونه الانم نیم ساعته تو ماشینش نشسته آهنگ تایتانیک گذاشته خودشم باهاش می خونه
-
۲۲
دوشنبه 5 مهر 1389 07:51
سلام دوستام علاوه بر اون آدم پست قبلی خواهرم هم این جا و بلد شده! دیشب اولین شبی بود که پست نذاشتم دلم می خواست این قدر
-
۲۱
شنبه 3 مهر 1389 23:03
متاسفم که این اتفاق افتاد یکی از کسانی که به خاطر برخورد تحقیر آمیزش هرگز دلم نمی خواست بفهمه این جا رو دارم فهمیده و پیام خصوصی داده : دختر عقده ایی ترشیده این کل پیامش بود متاسفم که دیگه نمی تونم این جا رو داشته باشم شاید هم هر روز یه پست خالی بذارم چون این جا و دوستای جدید مجازیم رو دوست دارم جدی جدی بهتون هم سر می...
-
۲۰
شنبه 3 مهر 1389 00:11
کشک بادمجان با پودر سوخاری خیلی ها بادمجون دوست ندارند اما من باهاتون شرط می بندم اگه این مدلی درستش کنین انگشتاتونم باهاش می خورین باورررررر کن اول بادمجوناتونو سرخ یا کبابی کنین بعد به اندازه ی یک پنجم بادمجون ها کدو سرخ کنین همش رو با هم بکوبین وقتی یک دست شد بذارینشون روی حرارت با یه کم آب و نمک بپزن کلا ۱۰دقیقه...
-
۱۹
جمعه 2 مهر 1389 12:29
کلی نوشتم این بلاگ اسکای خنگ همه رو پاک کرد دیشب رفتیم شب خاطره آدم هاش هم معروف بودند بچه های گردان حبیب بن مظاهر لشگر ۲۷ محمد رسول الله (ص) حاج آقا هادیان که اول جنگ ۶۵ سالش بوده و الان ۹۵ ساله بعد از عملیات ها چایی میداده خیلی نازی بود به زور و کمک راه می رفت رئیس خبرگزاری فارس حاج علیرضا پناهیان بعدش هم رفتیم...
-
۱۸
پنجشنبه 1 مهر 1389 13:49
سلام امروز تولد بابامه ۵۵ ساله می شن با مامان رفتیم کادو و کیک خریدیم ۲تایی می خوام براتون عکس بذارم ولی کابل گوشی و گوشی و سیستم همه باهم خل شدن عصری می خوام برم شب خاطره روحم به دیدن نوع خاصی از آدم ها نیاز داره با این که اصلا نمیشناسمشون یه وبلاگی به اسم کرگدن یه مورد وبلاگی راه انداخته به نظرم جالب اومد اگه...
-
۱۷
چهارشنبه 31 شهریور 1389 19:10
داریم باهم پسته ی تازه می خوریم بلند بلند میگم بازم من عاشق نقش مکمل شدم میگه تو که عادت داری! حالا نقشش چی بود میگم ۳ روزه عاشق ابلیس شدم چشماش گرد میشه میگه اون که حتا صورتش هم معلوم نبود!!! ته دلم برای ابلیس غنج میره ... میگم برای همین عاشقش شدم ! توضیح : من طی سیستمی عجیب همیشه نفر دوم قضیه برام جذاب تره حتا توی...
-
۱۶
سهشنبه 30 شهریور 1389 11:01
سلام دوستام اوضاع روحیم خیلی جالب نیست شکل بچه هایی شدم که می رن یواشکی یه گوشه گریه می کنن برای کسی ام جز این دفتر دیجیتالی نمی تونم حرف بزنم دیشب با فداکاری مامانم رفتیم شب آفتابی ـ توضیحاتش برای یه پست دیگه شاید امروز شاید یه وقتی که حالم بهتر بود ـ بابام هم از بیمارستان کنترل میکردن ببینن خوبیم یا نه قرار بود...
-
۱۵
دوشنبه 29 شهریور 1389 14:11
۴۰ روزه برنامه ریختم خبر مرگ صدام برم شب آفتابی اما همه عالم دست به دست هم دادن که دیشب نتونم برم حالم از همه چی به هم می خوره تنهام بدون تنهایی دورم کلی آدمه بدون این که کسی بفهمه منو خسته شدم از بس همه گفتن شکر کن برای چیزایی که می خوام یه بند دارم التماس می کنم هیچی ام نمی گیرم بازم التماس همین جور این دور بی نتیجه...
-
۱۴
یکشنبه 28 شهریور 1389 15:20
دیشب با دوست جونم و خواهرش و خواهرم رفتیم نمایشگاه بوی ماه مهر بسیار جالب انگیزناک بود مداد خودکار و اینا کلی دیدیم مثل یه لوازم التحریر فروشی گنده بود اونجا عکس چندتا از خرید خوشگلام که بهم چسبیده رو می ذارم ببینین جامدادی ام ! دفتر لباس دار اولیش مال من دومین عکس دفترهای خواهرم دفتر برای بچه هام و برنامه ی غذاهاشون...
-
۱۳
شنبه 27 شهریور 1389 15:35
سلامممم امروز الان یعنی اپلی شکل جنازه است ۹ تا ۱۲ و ۴۵ دانشگاه بودم دنبال معادلسازی واحد هام که مدیر گروهمون ۳ بار گمشون کرده با کلی التماس و دوئیدن کاراشو کردم رفتم خدمات کامپیوتری حالمو گرفتن همه سیستما قطع بود فردام من بیچاره انتخاب واحدمه یه اتفاق خوشمزه افتاد امروز از تاکسی داشتم پیاده می شدم وسط میدون ونک که...
-
۱۲
جمعه 26 شهریور 1389 12:54
از عروسی ۲۳ و ۳۰ دقیقه برگشتیم عروس داماد همه رو قال گذاشتن بعد از شام به طور شیطنت آمیزی از در اتاق مخصوص شام عروس داماد در رفته بودن مردم هم دیدن این جوریه همه بلند شدن برن کلی گپ و گفتمان توی محوطه بود تالار ۲ تا سالنه بود مهمونای عروسی ما و یه عروسی دیگه طی یک اقدام ضربتی یه پسر اونا یه دختر ما رو پسندید ! و مطمئن...
-
۱۱
پنجشنبه 25 شهریور 1389 17:49
ابروانم زیبا شد نیمروز جلوس نمودیم روی صندلی آرایشگاه مریم بانو بعد از ۵۰ روز ! قیافم شکل بچه کوچولوها شده بود با یه عالمه ابرو ۱ساعت دیگه میرویم عروسی فامیلمان که دوستمان هم هست که هم دانشگاهی هم بود با شویش توی دانشگاه آشنا شده ارشدشان پایان یافته هر دو قیافه ام کج و کوله است دوست ندارم برم اصلااااااااااااااااا
-
۱۰
چهارشنبه 24 شهریور 1389 20:32
روز های بیست و پنجمین سال نفس کشیدنم می گذرند تلاطم های نا به هنگام دریای طوفانی بی ساحل باید سکوت کنم بی مهر بی شادی میان غم های فرسوده دلم زنگار گرفته است شما سفیدگر آشنا سراغ ندارید؟
-
۹
سهشنبه 23 شهریور 1389 21:08
امروز خیلی خوب نبود انتخاب واحد یه رشته ام تموم شد به هم ریخته ام نمی فهمم چرا آدما می گن ازدواج خوب نیست! من نمی تونم موجودی به اسم بوی فرند داشته باشم می فهمییییییییییییییییییییییییننننننننننننننننننننن ؟ ضمنا دلم ۲ ساله نی نی می خواد
-
۸
دوشنبه 22 شهریور 1389 23:01
امروز کلی آواره بودم توی اون دانشگاه خراب شده پرونده ام رو گم کردن احمقا خانم بابا بزرگم رفته تبریز عروسی فک و فامیلاش مامان خونه بابا بزرگمن آلزایمر دارن براشون دعا کنین دوست نداشتم خونه باشم بعد دانشگاه رفتم پیش مامانم پسرخاله ام اومده بود پیش مامانم با رفتار و برخورد های امروزش باهام فهمیدم مشکل جن سی داره روانیم...
-
۷
دوشنبه 22 شهریور 1389 00:56
خسته ام و غمگین هر وبلاگی میرم مردم ۲تان یا ۳تا گاهی من نصف هم نیستم حتا باز پیام داده می گم مح مد تو خجالت نمی کشی منو مثل مخدر می خوایی نمی فهمه حق داره شاید فقط ۱۹ سالشه فقط وقتی تنش تب داره یاد من می افته نفهمیدم چرا ! آینه رو قورت می دم با نگاهم این صورت بت نیست این تن هم لطافتی نداره داد می زنه من همه ی انحناهای...