۱۰

روز های بیست و پنجمین سال نفس کشیدنم می گذرند 

تلاطم های نا به هنگام 

دریای طوفانی بی ساحل 

 

باید سکوت کنم 

بی مهر بی شادی  

میان غم های فرسوده دلم زنگار گرفته است 

 

شما سفیدگر آشنا سراغ ندارید؟

۹

امروز خیلی خوب نبود 

انتخاب واحد یه رشته ام تموم شد  

به هم ریخته ام 

  

نمی فهمم چرا آدما می گن ازدواج خوب نیست! 

 

من نمی تونم موجودی به اسم بوی فرند داشته باشم 

 

می فهمییییییییییییییییییییییییننننننننننننننننننننن ؟ 

 

 ضمنا دلم ۲ ساله نی نی می خواد  

۸

امروز کلی آواره بودم توی اون دانشگاه خراب شده 

پرونده ام رو گم کردن احمقا 


 

خانم بابا بزرگم رفته تبریز عروسی فک و فامیلاش مامان خونه بابا بزرگمن  

آلزایمر دارن  

براشون دعا کنین 

دوست نداشتم خونه باشم بعد دانشگاه رفتم پیش مامانم 

پسرخاله ام اومده بود پیش مامانم  

با رفتار و برخورد های امروزش باهام فهمیدم مشکل جن سی داره 

روانیم کرد از بس دید زد 

 

امسال میره کلاس ۵ ام!!!! 


 

من شوهر می خوام 

یه بغل امن و آروم برای گریه ها خستگی ها تنهایی ها هوس ها  

چیه ؟ 

آدم ندیدی؟ 

۷

 

خسته ام و غمگین 

هر وبلاگی میرم مردم ۲تان یا ۳تا گاهی 

من نصف هم نیستم حتا 

 


 

باز پیام داده 

می گم مح مد تو خجالت نمی کشی منو مثل مخدر می خوایی 

نمی فهمه 

حق داره شاید 

فقط ۱۹ سالشه 

فقط وقتی تنش تب داره یاد من می افته 

نفهمیدم چرا ! 

 


 

آینه رو قورت می دم با نگاهم 

این صورت بت نیست 

این تن هم لطافتی نداره 

داد می زنه 

من همه ی انحناهای تنت رو می پرستم 

 

از زندگی چندشم میشه 

 


 

مامان ...... 

من چرا هنوز این جام؟ 

 

- نمی دونی ؟ 

این همه قلمب گی رو کی می خواد؟ 

 

مژه هام نم میشه